زمان جاری : شنبه 16 تیر 1403 - 6:00 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم






ارسال پاسخ
تعداد بازدید 598
نویسنده پیام
arya50 آفلاین

مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
طنز

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟

گفت: فردی بی خیال و فارغ و آزاده ام

گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی ؟

گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام

گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟

گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام

گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای

گفت : هم از باده خور بیزارم ، هم از باده ام

گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی ؟

گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام

گفت : پس شاید قماری کرده ای ، پولی برده ای

گفت :من در راه برد و باخت پا ننهاده ام

گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای ؟

گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام

گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب ؟

گفت : سرگرم نمازو سجده و سجاده ام

گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول ؟

گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام

گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط ؟

گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام

گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر ؟

گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام

گفت : بیکاری و بی پولی ؟ پس این شادی ز چیست ؟!

گفت : یک زن داشتم ، اینک طلاقش داده ام

.............................................

سه تا یارو میرن دزدی ، صابخونه بیدار میشه و هر کدوم میرن تو یه گونی قایم میشن!

صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه..صدای نون خشک در میاره!

به دومی لگد میزنه .. صدای گردو در میاره!

به گونی سوم لگد میزنه … هیچ صدایی در نمیاد..

دویاره محکمتر لگد میزنه … باز صدا نمیده !

دفعه سوم که لگد میزنه ، یارو با عصبانیت میاد بیرون

میگه بابا … آرده ، آرد !… آرد صدا نداره ! نفهم !

................................


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 06:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 1 RE

تعدادی مرد در رخت كن یك باشگاه گلف هستند ....

موبایل یكی از آنها زنگ می زند ,مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیكر می گذارد و شروع به صحبت می كند.

همه ساكت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند !

مرد: بله بفرمایید ...

زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یك كت چرمی خیلی شیك دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر .

زن: می دونی از كنار نمایشگاه ماشین هم كه رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی كه خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یكی از اون ها رو داشته باشم ...

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار!!!

مرد: باشه اما با این قیمتی كه داره باید مطمئن بشی كه همه چیزش رو به راهه !!!

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای كه پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره !!!

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش !

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم .

مرد:خداحافظ عزیزم...

مرد گوشی را قطع میكند . مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!!!

بعد مرد می پرسد: ببخشید شما نمیدونید این گوشی مال كیه؟!!!


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 07:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 2 RE

شاباش چیست؟

حرکتی است محترمانه برای وحشی کردن شخصِ در حال رقص!


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 3 RE وصیت نامه

پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمیتونسته بشنوه ...

بعد از چندسال بالاخره با یک دارویی خوب میشه.

دو سه هفته میگذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.

دکتر خیلی خوشحال میشه و میگه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنواییتونو بدست آوردید...

پیرمرد میگه: نه هنوز بهشون چیزی نگفتم. هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش میکنم ...

فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت چندبار وصیت نامه مو عوض کردم ...!!


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 4 RE گله از خدا

ملا رفته بود سر یک تپه ایستاده بود و با خدا درد دل میکرد.

ای خدا ازت گله دارم .... به حسین آقا همسایه دست چپی، زن خوشگل دادی به من ندادی، به علی آقا همسایه دست راستی اون همه پول دادی به من ندادی، به آقا رضا، همین همسایه روبرویی ماشین به این خوبی دادی به من ندادی ...

همین موقع یک باد خیلی شدید وزید و ملا را به زمین انداخت... ملا با ناراحتی بلند شد و رو به آسمان کرد و گفت: خوب ندادی که ندادی، دیگه چرا هل میدی؟!


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 5 RE روابط دنیای ما

مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!

زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــــگ بووووووود!

مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بوده...

اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد…!

زن : یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟

خیلی هیــــــــــــــزی!

مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم...

هیکلت واسم مهم نبود!

زن: یعنی چی؟!

پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟!

هیکلم برات مهم نیست؟!!

مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست...!

زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!!

مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه خصوصیاتت، برام مهمه!

زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که دوستم داشته باشی؟

خیلی نامردی…

چیه پای کسی درمیونه؟؟!!

مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم تعریفتو کردیماااا؟؟!!

زن: دیدی... دیدی...

پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته که داری ازم تعریف می کنی؟!

برو از جلو چشام دور شو...

یه چند ساعت نمی خوام قیافتو ببینم...


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 6 RE کمربند

یارو اومد از هواپیما پیاده بشه شلوارش افتاد

زود کشیدش بالا و داد زد

کجاست اون زنه که گفت کمربنداتونو باز کنین

همینو میخواستی؟


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 7 RE پرسش از پدر

پسره 7 ساله اومد از باباش پرسید: بابا من از کجا اومدم؟!

باباهه حسابی شوکه شد... پیش خودش فکر کرده بود که چندسال بعد بچش اینو بپرسه و اون موقع بهش بگه که جریان چیه ...

خودشو جمع و جور کرد و 2 ساعت برای بچه اش همه چیز رو توضیح داد که بچه چجوری بدنیا میاد و أینا....

وقتی توضیحاتش تموم شد، باباهه پرسید: حالا برای چی این سؤالو پرسیدی؟؟

پسره گفت: این بچه همسایه روبرویی بهم گفت که من از مشهد اومدم...

منم خواستم ببینم که از کجا اومدم ....

همین ...


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 26 دی 1391 - 10:23
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arya50 آفلاین


مدير انجمن
ارسال‌ها : 146
عضویت: 24 /7 /1391
سن: 40
تشکرها : 2
تشکر شده : 5
پاسخ : 8 RE داستان طنز ۴ دانشجو

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو

ب) لاستیک سمت چپ جلو

ج) لاستیک سمت راست عقب

د) لاستیک سمت چپ عقب


امضای کاربر :



انسان های نابــيـنــا قابل احترام ترند
چون دیگران را بر اســاس شخصــیت میسنجند ، نه ظاهــــر..!!
سه شنبه 10 بهمن 1391 - 11:35
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :


تماس با ما | طنز | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS